به بهانه برگزاری سلسلهنشستهای نقد و بررسی ادبیات داستانی در حوزه زن و خانواده
میل جنونآمیز زندگی
سحر دانشور، دانشجوی کارشناسی ارشد مطالعات زنان دانشگاه علامه طباطبایی
چند روز پس از نقد و بررسی کتاب «دختر تبریز»، صدیقه صارمی، راوی کتاب را دیدم. سرزنده، بشاش، امیدوار، پرکار، جنگنده و عجیب! میگفت: «برای جلوگیری از یکسانسازی قبور شهدا، شب جلوی گلزار شهدا خوابیدیم، همانجا ماندیم تا مانع شویم». از جوانیاش نمیگفت، ماجرا به همین چند وقت پیش باز میگشت؛ در همین سن و سال مثل روزهای جوانیاش پابه پای جوانها میدوید، بدون خستگی، بدون شکایت. با دیدنش ذهنم به سمت عصمت احمدیان جهت گرفت؛ مادر شهیدان فرجوانی که مستند زندگیاش به نام «بانو» نمایش داده شد. او هم مثل صارمی بود؛ پرانرژی و خستگیناپذیر! مدل این زنها را در کتاب خاطرات دباغ هم دیدهایم. «دا»ی زهرا حسینی و «من زندهام» آباد و «فرنگیس» گیلان غرب هم قطعات دیگری هستند که هرکدام در حال و هوایی مخصوص به خودشان، چنین روحیات و کنشهایی را به نمایش میگذارند. روحیات و کنشهایی که یک شاخص مرکزی دارند: «میل جنونآمیز زندگی».
زندگی، ما و روزگار
میخواهم با این سؤال شروع کنم: چه چیزی باعث میشود نشستهایی از جنسِ نقد و بررسی ادبیات در حوزه زن و خانواده مهم تلقی شوند؟ من جایگاه این نشستها و علت اهمیت آنها را در دل «زندگی» جستوجو میکنم. قراردادن مفهوم «زندگی» در شرایط جامعه و جهانی که در آن روزگار میگذرانیم ما را با این سؤال مواجه میکند که «آیا به واقع ما در حال زندگی هستیم؟»
برای یافتن پاسخ این سؤال بیایید کمی به رسانههای شخصی و عمومی سرک بکشیم. رسانههای شخصی همه ما و همچنین رسانههای عمومی مختلف در پی ایجاد تصویری از خودمان در زندگی امروزند. خودی که ابعاد مختلفی در زندگی شخصی و اجتماعیاش دارد، خودی که به دنیا میآید، بزرگ میشود و در مسیر بزرگشدن دست به انتخابهای مختلفی میزند تا مجموع آن انتخابها به شکلگیری شخصیتش منجر شود. اما انتخابهای ما به چه میزان در نسبت با تواناییها، علائق و شخصیتمان تعریف میشوند؟ به بیان دیگر انتخابهای ما چه نسبتی با خود ما و چه نسبتی با رسانههای شخصی و عمومی جامعه و جهان پیرامونمان دارند؟ بدون شک تا پیش از پررنگشدن نقش رسانهها در زندگی افراد، این سؤال موضوعیتی نداشت، چه اینکه فرد تنها مبتنی بر خود و محیط محدودی که در آن میزیست، دست به انتخاب و تعیین مسیر زندگیاش میزد، اما رسانهها با وسیعترکردن محیط پیرامونی هر فرد، دامنه اثرگذاری بر انتخاب او را به اندازه یک جهان گسترده کردهاند. در چنین فضایی و متأثر از رسانهها میتوان همه ما را در زمینی فرض کرد که ابعاد مشخصی دارد که مناسباتش نیز در فضایی متأثر از رسانهها شکل میگیرد.
پای انتخابهای تا حدودی شبیه، همشکل و همسان از اینجا به بعد به روزگار ما باز میشود. انتخابهایی که ممکن است علاقه و استعداد نیز تصور شوند. از اینجا به بعد مرزهای رسانههای شخصی و عمومی در نوردیده میشود و ساحت روزگار گذراندن هر فرد به عرصهای شبیه میشود پر از مناسبات آن دو حوزه. در مقابل، رسانهها نیز به عرصهای برای به تصویرکشیدن مناسبات فردی و جمعی افراد مختلف بدل میشود. درهمشدن مرزهای این دو، یعنی رسانهها و انتخابهای ما مردم، به شبیهترشدن هرچه بیشتر مناسبات و انتخابهای ما کمک میکند. در چنین فضایی انتخابهای ما و در نتیجه مسیرهای ما هرچه بیشتر همشکل میشوند. حتی اگر انتخابهای جزئی ما در زندگی واقعی چندان همشکل نشوند، تصویری که از ما در رسانهها شکل میگیرد تصویری همشکل و همسان است، تصویری که گویی واحد است و در دیگر افراد کپی شده است. همه ما در این عرصه از دستگاه کپی رسانهای خارج میشویم. این تصویر کپیشده، تصویر «زندگی» جمعی و فردی ما تلقی میشود.
اما سؤال اساسی من حول همین واژه است. آیا این تصویر دقیقاً زندگی ماست؟ آیا انتخابهایی یکسان، آرزوهایی یک شکل، تلاشها و علائقی شبیه و مسیرهایی کپی برابر هم میتواند «زندگی ما» نام بگیرد؟ بگذارید تکلیف را یکسره کنم؛ من چنین فضایی را زندگی نمینامم. چه اینکه انتخابهای همشکل و متأثر از فضای رسانهای، نمیتواند نسبت وثیقی با علائق، سلائق، تواناییها و حتی حقیقت وجودی ما داشته باشد. آیا وقتی انتخابهای ما مبتنی بر حقیقت وجودی و تواناییهای فردیمان نباشد، مسیری که طی میکنیم میتواند زندگی نام بگیرد؟ آیا تمام روزهایی که به خیال خود در حال زندگی هستیم، بیشتر به روزگار گذراندن شبیه نیست؟
زن و زندگی
اگر تمام گزارههای بندهای قبل را بپذیریم، سؤال «چگونه میتوان به روح زندگی نزدیک شد؟» پررنگ میشود. طبیعتاً راههای زیادی برای نزدیکشدن به روح زندگی وجود دارد، اما مهمترین شاهراه این مسیر، تربیت فردی است. سخن از تربیت، اذهان را به سمت خانواده به عنوان مهمترین رکن پرورش شخصیت فرد سوق میدهد و چه کسی است که با شنیدن نام خانواده به یاد زنان و مادران خانواده و نقش بیبدیل آنها در این مسیر نیفتد؟ این زنان هستند که با نوع نگاه و مواجهه خود با فرزندان و دیگر اعضای خانواده میتوانند زمینهساز شکلگیری شخصیت فردی و نوع انتخابهای افراد خانواده و فرزندان خود شوند. در سطور قبل این انتخاب بود که فرد را به سمت زندگی و یا روزگار گذراندن حرکت میداد. حال با دقت در تاروپود این جملات نمیتوانیم ارتباط وثیق و مهم زن و زندگی را ببینیم؟ همه این سطور را طی کردیم تا به این نقطه برسیم، این زنان هستند که با نوع نقشآفرینی خود میتوانند نویدبخش زندگی برای افراد جامعه باشند و نسبت آنها با فرد فرد جامعه است که در شکلگیری وضعیت انتخابهای افراد مؤثر واقع میشود. بیهوده نیست که وطن را مادر فرزندان خویش دانستهاند، چه اینکه حیات در گرو مادر و زنانی است که قادرند رنگ جامعه را دگرگون کنند.
تکثیر روح زندگی
در فضایی که همه انتخابهای ما یکسان است و با انتخابهای مشابه در چرخه ثابت روزگار گذرانی گیر افتادهایم، این چهره حقیقی زنان است که میتواند فضای جامعه را با زندگی حقیقی پیوند دهد. اما چهره حقیقی زنان را از کجا میتوان دید و در کجا میتوان یافت؟ در سالهای اخیر کتابها و مستندهایی از زندگی زنانی که فارغ از همه همسانیها مبتنی بر توانایی، علاقه و ظرفیتهای وجودی خود زیستهاند، تولید شده است. در این زندگینامهها که برخی از آنها را در سطور ابتدایی این نوشته آوردهام و میدانم بسیاری از ما نیز با آنها آشنا هستیم، ما با لحظاتی روبهروییم که زن در محور کتاب یا فیلم، دقیقاً آنچه هست را در لحظه لحظه زندگیاش به نمایش گذاشته است. این زنها به علت تکیه بر داراییهای درونی خود، توانستهاند لحظاتی برای خود و اطرافیانشان خلق کنند که ویژه خود آنهاست. صدیقه صارمی در دختر تبریز، بخشهایی از زندگیاش را روایت میکند که اگرچه میتواند در افقی مشترک با زهرای حسینی «دا» و عصمت احمدیان «بانو» قرار بگیرد، اما ویژه او و زندگی شخصی و اجتماعی خانوادهاش است. این زنان در وحدتی خاص، تکثری ویژه را خلق کردهاند که میتواند آنها را به عناصری ضدروزگارگذراندن بدل کند. همه آنها در تمام لحظات زندگیشان موجوداتی در مسیر شدن هستند و این مسیر از آنها زنانی خالق حیات میسازد. زنانی که قادرند زندگی کنند و زندگیبخش باشند. عنصر مشترک میان تمام این زنان، میل جنونآمیز آنها به زندگی است. میلی که باعث میشود تا آخرین لحظات زندگی از پای ننشینند و هر روز بنابر شرایط و نیازهای مختلف فردی و اجتماعی، با استفاده از پتانسیلهای فردیشان بخشی از خود را به نمایش بگذارند که بدیع، نو و سازنده است. آنها با زمان رشد میکنند و در دل زمان بخشهای مختلف وجودی خود را به نمایش میگذرند، بدون آنکه تسلیم شرایط شوند.
روایت چنین زنانی میتواند در دل خواستهها، تمایلات و علائق یکسانشده امروز زن ایرانی، به گونهای جلوه کند که همه ما با سؤال چرا من اینگونه نیستم، دست به گریبان شویم. این سؤال میتواند پرسشگر را به سمت کشف الگویی متفاوت با وضع موجود سوق داده و در عین حال به واکاوی خویشتن نیز وادارد کند. از دل این جستوجو میتوان به تربیت نسلی امیدوار بود که به سمت زندگی حقیقی مبتنی بر ظرفیتهای وجودی خویش و افقی ویژه خود حرکت کند.
در این مسیر نشستهایی چون نقد و بررسی زن در ادبیات معاصر به وسیلهای برای تکثیر روح زندگی در میان زن امروز ایرانی بدل میشوند. در این نشستهاست که زنان راوی زندگی خویش، زنانی که در قصههای مختلف توسط نویسندگان خلق میشوند و زنان اثرگذار، مورد بحث و بررسی قرار میگیرند و صدا و چهره آنان خالق لحظاتی دیگر، لحظاتی از جنس زندگی برای زنان جامعه خواهد بود. به وسیله این زنان است که روح زندگی در میان جامعه تکثیر میشود و چنین نشستهایی بازویی مهم برای معرفی زنان زندگیبخش به جامعه هستند. آیا ما برای تکثیر روح زندگی نیازمند بحث درباره زندگی و کنشگران زندگی حقیقی انسان امروز نیستیم؟ آیا ما نیازمند تکثیر میل جنونآمیز زندگی در میان زنان نیستیم؟